چند روز پیش فایرفایترم بعد از یک سال و نیم مرد .
الان توی جاده ام پر از حس مختلفم بیشترینش عدم تعلقه 
عدم تعلق به خونه به دانشگاه 
به هیچیه اون حجم از درسی که حتی از کنکورم بیشتر بود فکر نمیکنم
به این فکر میکنم چقدر نیاز دارم عمیقا جایی پناه ببرم که بهظ حس تعلق داشته باشم که حس کنم دلتنگش شدم اما حالا دارم خلاف جهتش میرم یه جای دیگه حس میکنم گیر کردم تو چیزی شبیه سیلاب انگار منو داره با جربانش میبره جایی که چیزی ازش نمیدونم 
حتی نمیدونم چه اتفاقایی ممکنه بیفته چی میشه چی قراره بشه و چی باید بشه اصلا 
گیجم همه چی مبهمه همه چی میچرخه سر درد دارم حالت تهوع گر
فقط دلم میخواد ذهنمو یه جا خالی کنم و جا بذارم و برم
دنبال چی میگردم چرا اینجام 
حتی نمیفهمم چرا دارم نفس میکشم 
همه چی در چرت ترین حالت ممکنه خودشه بجز داشتن اون .
اون همه چیز منه .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها