نسرین بهم میگه اون سه تا ستاره رو بگیر مستقیم برو اون ستاره پر نوره منم 

بعد بهم میگه بیا برات ستاره انتخاب کنیم میگه تو اون کوچولوئه باش که نزدیک منه 

میگم اون که نور نداره میگه داره فقط دوره واس همین کم نور به نظر میاد 

همین حرفش تمام وجود منو زیرو رو میکنه 

نگاه میکنم به دختر توی آیینه و بهش میگم مگه چند بار دیگه زندگی میکنی 

وسایلمو جمع میکنم به بابا زنگ میزنم میگم من دارم میرم تنهایی و دیگه برام مهم نیست چی بشه و چی میشه فقط میخوام زندگی کنم 

من . برای اولین بار دارم زندگی میکنم .

به تاریخ هفتم اردیبهشت ماه هزار و سیصد و نود و هشت 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها