طبقه دوم خوابگاه حموم تهی سر دوش نداره 

یادمه یه بار انقد حالم بد بود فقط دنبال یه جا میگشتم زار بزنم

اتفاقی رفتم اونجا نشستم کفش و چون سردوش نداشت خشک خشک بود یادمه تا هر جا جون داشتم اشک ریختم بی صدا 

کسی نفهمید من اون تایم کجا رفتم 

کجا بودم و چی شد ولی بعد اون اونجا شد پناهگاه من 

هروقت حس تنهایی عمیق وجودمو پر میکنه میرم همونجا دایوش گوش میدم 

اینجا واقعا زندگی سخته 

سخت .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها